با راهیان نور در بهشت انس شهیدان
اینجا بهشت است!
زائـرانه در قدمـگاه حضرت زهـرا سلام‌الله علیها
 
 
چه بسیارند شهیدانی که لب تشنه جان داده اند و عطش ایشان ، هنوز در این صحرای بی آب و سوزان و تفتیده از نشانگان هدایت است. که اگر آب هم نبود ، آذوقه هم نبود ، هرم آفتاب هم عطش بر عطش می افزود ، محاصره هم سخت تر و سخت تر می‌شد...

کربلا

پایگاه خبری انصارحزب الله:خاک است. خاک! نه حرمی ، نه هر چه مسافران برای دیدنش سفر می‌کنند... خاک است و دیگر هیچ! خاک است اما اتصالی شریف به افلاک دارد. کجا دیده ای خاک را این سان شرافت دهند که راهی به ملکوت اعلی داشته باشد؟ دیده ای! تاریخ دیده است و چشم روزگاران... از ساعت و دقیقه و لحظه ای که خون حواریون حسینی علیه السلام و خون آن حضرت شهید الشهداء علیه السلام خاک های نینوا را گلگون نمود ، خاک را با افلاک قرابت و خویشاوندی پیش آمد!

خاکی شریف. دعوتی شریف. و چشم های تو در آزمون دیدن زیبایی ها. چه آزمون دشواری است جایی که تا چشم کار میکند خاک است و خاک ، دنبال جستن زیبایی ها باشی. زمان ما را به تاخیر افکنده! ما دیر رسیده‌ایم و برادرانمان همه جان خویش را نثار راه خدا کرده‌اند و ما در پی ایشان آمده ایم برای درک ذره ای و لحظه‌ای از آنچه زینب الصبور سلام الله علیها کشید... آمده‌ایم... ما را خوانده اند به خویش شهیدان ، تا مشق عشق ام‌المصائب سلام الله علیها کنیم. زمزمه کن: گلی گم کرده ام می‌جویم او را... حتما جواب خواهی شنید!

بیداری

نه خواب است و نه خیال! تو اینجایی ؛ اینجا! بهشت! خود خود بهشت! به بیداری بگذران. به ذکر. به نیایش. به کنکاش در درون خویش. فارغ از هر قیل و قال. خواب را از چشم و دلت دور کن. چشم باز کن. چشمی بر خویش ببند و چشمی به بهشت بگشا...
مظلومیت فرزندان غریب مادرانی را ببین که هنوز چشم انتظاران بازگشت پسران خویشند. مظلومیت لب تشنه هایی را ببین که ساعتها زیر هرم آفتاب مانده اند و قطره‌های خونشان این خاک های تفتیده را گلگون کرده است. مظلومیت شهیدانی که بی ادعا و بی نشان و مخلص ، عمری بایقین به شهادت زیستند و لاجرم در بهشت را به روی خود گشودند و حیات طیبه را جستند و یافتند...

چه سرّی است نمی‌دانم! که اینجا اگر خواب نمانی مدام زمزمه هایی تو را دنبال می‌کنند: من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبّنی و من...

اگر چه این سفر ، سفری زینبی است و چون نام حضرت صبور سلام الله علیها بیاید ، یک رگ هشیار بر جانت نمی ماند ، بس که بی خویش میشوی از شدت حزنی زیبا...
اما؛ بیدار باش! خواب نمان! شهیدان به استقبال می‌آیند؛ با پیکرهای غرق در خون ، با تن های بی سر و با چهره های غبار نوری گرفته.

حلاوت سخن تلخ را ز عاشق پرس / ز ماهیان بطلب طعم آب دریا را / ز جای گرم به تلخی ز خواب می خیزند / مساز گرم درین تیره خاکدان جا را
نه خواب است و نه خیال. تو اینجایی... بهشت ِ انس شهیدان.

ستاره مرده

برخی سر بر زانوی غریبی دارند. حالشان حال دگری است. یادم هست یکیشان از بروز حال خوش هر که حال خوبی داشت دلگیر بود! می گفت: در نزد ستاره مرده راه گم کرده، حرف کهکشان نزن! حرف خورشید نزن! حرف نور نزن!

گفتمش: ستاره مرده هم به کار کهکشان می آید! بیقرار شو ، قرارت می دهند. بیدل شو، قلبی پاکت میدهند. این خاک را ببوس ، نورت میدهند تا درخشنده‌تر از همه ستاره‌های همسان خود بدرخشی. اینجا قدمگاه اولیاء الله است. اینجا کربلاست. غبار شو ؛ غبار شو؛ غبار. غباری از غبارهای پریشان این حوالی. غبارهای اینجا ، هر سحرگاه رو به راه کربلا می‌کنند. غبارهای اینجا...
اگر خدای جهان را سمیع می‌دانی / مکن بلند برای خدا تلاوت را

جای قدوم نور
دلم با ارواح مطهرشان عازم است! سفر به دل باید نه به پا! دلم بیتاب است. از تب و تاب نیفتد خوشتر است. تب و تاب دل ، مرا یاد شمه ای از احوالات لایدرک و لایوصف زینب کبری سلام الله علیها می اندازد وقتی قلبش با رأس بر فراز نیزه ها در تب و تاب بود و آنچه بر قلب مبارکش می گذشت را جز خدایش ، کسی واقف نبود... اصلا مرا باور این است که سفر راهیان نور ، اگر غور در احوالات بزرگ سفیر هدایت ، آن معلم معظم انسان ، نباشد ، سفر در ظواهر است و از باطن و معنا خبری نیست...

و چه زیبا درس داده « انسان » را که ؛ حیات واقعی نیست حیات بی نور ، حیات بی امام، زندگی بی فروغ و روزمره. چه خوب آموخته تاریخ را که اگر به درد امام زمانت نخوری، زیستنی بیهوده داری و مردنی ظلمانی و عبث!

راهیان نور ، گره بزرگی خورده به نام و یاد زینب کبری سلام الله علیها... اصلا هر کجایی که نام و یاد شهدا باشد ، نمیشود بی راهبری او (سلام الله علیها) رسالتی را به سرانجام رساند و پیغام خون را افشا نمود.

انگار پا میگذاری جای قدوم نورانی نور ؛ اینجا. برادران غیور شهیدت اگر اقتدا به حسین علیه السلام و حواریونش کردند ؛ ما چرا راهرو نباشیم راهبری معظم چون زینب سلام الله علیها را ؟ که بی نور هیچ راهی پیموده نمیشود...

حزنهای بسیط گاه و بیگاه خویش را دلتنگ مباش ؛ اینجا... که زینب سلام الله علیها ، طنین هر قلبی است که برای شهیدی بشکند و جوشش هر چشمه اشکی است که برای شهیدی جاری گردد...

زینب سلام الله علیها را مکرر فریاد کن ؛ تنها اوست که سرّ « شهید » را میداند.
چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم / که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما
شده است سینه ما همچو تیغ جوهردار / ز بس که آه شکسته است در جگر ما
چه شکرهاست که در خارزار امکان نیست / به غیر عشق گرفتاری دگر ما را

دلم کوهی بود...

شبهایی که در هویزه و در جوار شهید علم الهدی و دوستانش ساکنی ، شبهای هم‌نشینی با یادمان شهدای شلمچه ، شبهای اروند که متلاطمت میکند آبهای غریبش، شبهای دهلاویه و چزابه و فکه و... بگذار که حزن و ماتمی عجیب و غریب ، خرابت کند. بگذار هر آنچه سالها ساخته ای ، ویرانه گردد. بگذار بند از بندت بگسلد و هزار پاره گردد قلب پریشانت... تا خراب نشود که درست نمی شود. حالا که در جوار شهیدانی ؛ بگذار خرابه شود آشیانه جانت تا گنجی درخور جای دهند میزبانان کریم در جانت!

تو مست خواب و قدح های فیض در دل شب / تمام چشم که دستی شود بلند آنجا
بگذار خراب شود این بنای مرتفع که در جانت ساخته ای از آمال و خواسته های دور و دراز ؛ تا شهیدان بسازند برایت بیت الاحزانی که هر کجای دنیا رفتی ، جایی را داشته باشی که بدان پناه ببری...

رسیدگی ز مطالب گذشتن است اینجا / به مدعا نرسیدن رسیدن است اینجا
خراب هر که شد ، از سیل می شود ایمن / علاج مرگ ز دست شستن است اینجا
شبی در خونین شهر ، دلم را دیدم که فرو ریخت! دلم کوهی بود ؛ به عنایت شهیدان و یاد ابی عبدالله الحسین علیه السلام ، حادثه ای زیبا رخ داد!

آن کوه ریزش کرد و فرو ریخت سنگ پاره هایش را در خودش! سال روی سال آمد و گذشت و آن سنگ پاره ها کوهی شدند راسخ و سدید. بگذار اگر کوه هم که باشد دلت ؛ اینجا فرو بپاشد و مضمحل گردد! بگذار حادثه ای زیبا رخ دهد و تو را زیبا کند.آن وقت هر جای دنیا که باشی ، قلبی داری که با استماع نام حسین علیه السلام تو را تا حرم امن و حصن حصین «حب الحسین علیه السلام» خواهد برد و خواهی شنید که ؛ ادخلوها بسلام آمنین!

و حالا تو زائر این یوسفستانی. زائر شهیدستانی. از هر قیل و قالی فارغ کن جانت را...
درای کاروان ، یوسف شناسان را به وجد آرد / ز گفتوگوی مردم نیست پروایی خداجو را

کلمات دگرگونه!

هستند آنهایی که بگویندت: اینجا چزابه است ، اینجا فکه است ، اینجا طلائیه است ، اینجا... و بعد شرح ماوقع دهند که چه شد و چه ها شد و چه بر شیران بیشه خمینی رضوان الله علیه گذشت در فکه و شلمچه و هویزه و...

من با تو کلمات دگری را واگویه میکنم. من با تو از غبارها میگویم. من با تو از تشویش ذرات عالم میگویم. من با تو از یوسف کربلا ، با تو از یوسف شهدا ، با تو از دل زینب سلام الله علیها سخن میکنم...

باور کن هیچ کجای دنیا ، اینقدر دلتنگ حسین علیه السلام نخواهی شد. اینجا هزاران شهید با حسین علیه السلام ، عشقبازی ها کرده اند. بخدا سوگند که هیچ صوت و نام و یاد و گفتاری چون نام سیدالشهداء علیه السلام ایشان را راضی و شادمان نمیکند. مگر نمی‌بینی هر چه وصیتنامه ورق بزنیم نوشته‌اند: بر من نگریید ، بر آن کسی بگریید که در کربلا لب تشنه و بی کفن رگهای گردنش را بریدند...

من با تو کلماتی دگرگونه واگویه میکنم. مویه های قلم مرا تو اشک بریز! یاد کن در کربلای ایران مسلم را! آنگاه که شیر به کمین شغالان و روبهان افتاد گریست. شماتتش کردند.گفتند: مثل تو شجاعی که برای چنان امری قیام کرده که نباید بگرید. مسلم علیه السلام بی‌درنگ جواب داد: لا ابکی لنفسی و لکن ابکی لاهلی المقبلین الی. من برای خویش گریه نمیکنم. برای آن خاندانی می‌گریم که دارند به سمت من و به کوفه می‌آیند. ابکی للحسین و آل الحسین. گریه ام برای حسین علیه السلام و آل اوست.

شهیدان نیز چنین بودند. تو گویی درس «حب الحسینی» بودن را از مسلم علیه السلام آموخته بودند که هیچ «من» و «ما» در قلبشان جایی نداشت. هر چه بود عشق حسین علیه السلام بود و بس...

کلمات دگرگونه ام را تو اشک بریز. گریه کن در جوار شهیدان برای یوسف شهیدان. مخلص شو. مسلم شو.غم هایت را به یک غم معامله کن و یکدله باش و چون مسلم علیه السلام و شهیدانی که میهمان ایشانی حزین بسوز که ؛ ابکی للحسین ، ابکی للحسین ، ابکی للحسین علیه السلام... و بعد ببین این نام مقدس محزون با دل و دنیا و آخرتت چه می کند!

به لامکان فتد ای آه گرم اگر راهت / ز ما دعا برسان آن بلندبالا را
ز آتش دل من دست را نگه دارید / که داغ میکند این لاله سنگ خارا را
ز حلقه گرچه سراپای چشم گردیده است / هنوز زلف ندیده است آن سراپا را

بهشت بی‌نشان

شهیدان بی مرقد و بی نشان را یاد کن. یاد چادر خاکی بیفت. بهار ، امسال هم عطر یاس گرفته. یاس کبود را یاد کن و آل یاسین بخوان برای آرام و قرار دل بیتاب خویش.
اروند را نظاره کن و به یاد چهره خاکی درّ یتیم بی‌نشان «آقا مهدی باکری» ، روضه چادر خاکی بخوان آب‌های نا آرام اروند را!

یاد کن شهید میثمی را ، مجتبی علمدار را ، شهید تورجی را ،... یاد کن آنها را که عمری با غمهای فاطمه سلام الله علیها سوختند و تمام شدند...

چه شبها که تا سحر با صدای روضه های جانسوز شهید علمدار سحر نکرده ای... نمیدانم میشود اینجا هم تاب آورد روضه فاطمیه ای شنیدن از شهید علمدار را یا نه؟!
که ؛ این شهیدان به نام حضرت یاس علیهاالسلام حساس بودند ، اینجا باید با احتیاط و حرمت مضاعف نام حضرت کوثر را ببری. اینجا قدمگاه حضرت زهراست...

یاد کن شهید رضا داروئیان را. صدایش تو گویی نغمه داوودی بود ؛ وقتی مناجات میخواند ، وقتی از کربلا می‌گفت و وقتی روضه های حضرت عباس علیه السلام میخواند شبهای عملیات.

یاد کن برونسی را. آن دلداده و پاک باخته ی فاطمی سلام الله علیها را... یاد کن حضور حضرت زهرا سلام الله علیها را در این خاک تفتیده گلگون. یاد کن کربلا را! یاد کن عمامه های پاره پاره و خونین را! یاد کن ناله های یک مادر پهلو شکسته را در قتلگاه ، بالای تنور خولی ، کنار هر شهیدی که به خاک می افتاد و به حسین علیه السلام سلام میداد...
یاد کن یاس کبود را در دقایق تحویل و تحول سال و حال. گریزی نیست از تلاطم و طوفان ، دل را ، این بهارهای فاطمیه ای را...

نمی شود نفس پاک گوهران باطل / بخار می شود ابر بهار دریا را/ گران رکابی کشتی نمی تواند کرد / علاج رعشه بی اختیار دریا را

بندگی باید کرد

ما که گفتیم شرمنده ایم شهدا ! گفتند: تا کی شرمندگی؟ مختصری نیز بندگی !
که؛ ایشان به مدد بندگی و عبودیت رسیدند تا بدان حد از یقین که شهادت را خواستند و گرفتند...

آنقدر خدای خویش را بنده های خوبی بودند که پیر و مرادشان میفرمود ره صد ساله یک شبه طی کردند . می‌فرمود هفتاد سال عبادت کردید خدا قبول کند ، یک بار هم یکی از این وصیت نامه ها را بخوانید...

وصیت نامه‌هایی سراسر عبودیت... بندگی را باید از حمید عارف آموخت ، بندگی را باید از حسینعلی عالی ، از حسین فهمیده ، از مرتضی گرکانی ، از علی تجلایی ، از ... بندگی را باید از قبیله بزرگ شهیدان آموخت.

خشیت و خضوع در بندگی را باید از صیاد شیرازی آموخت ، از طهرانی مقدم ، از شهید گرامی فرد ، از... یادمان شهید چمران را چون هزار باره نظر کنی و تجلی روح شریف و معظم دکتر را دریابی ، تو گویی یادمان با همه سنگینی اش لحظه ای برابر خدا ، خاشع میشود و به یکباره چون ذرات گرد و غبار از هم می پاشد!

که ؛ چمران روح عبادت را ، روح عبودیت را خوب دانسته بود ... عالمی دیگر بباید ساخت ، راه بندگی را باید از سید مرتضی یاد گرفت . و فکه با آن حال و هوای غریبش و با آن قتلگاه به سان کربلایش ، یاد نمازهای در دل شب سید مرتضی آوینی را زنده میکند ، وقتی وضو میگرفت و گاه ، شبها را به مناجات و عبادت میگذراند و گاه به نوشتن از شهدا . و حالا خود شهید است !

بنده های خوب بودند خدایشان را ؛ این شهیدان . قیمت اثبات بندگیشان را با نثار جانشان پرداختند . یاد حاج احمد متوسلیان بخیر که تا آنجا بنده بود رب العالمین را که آرزو میکرد به دست شقی ترین و قسی القلب ترین دشمنان دین خدا کشته شود !

یاد حاج همت بخیر که همتی بلند داشت برای تعبد... یاد سردار مهدی امینی بخیر که می گفت ما اسلام را تعبدی قبول می کنیم و از سنگلاخ ها و راه های سخت و صعب العبوری در مسیر بندگی سخن می گفت که حتی شده لنگ لنگان باید که پیمود ...
یاد بندگان خوب خدا بخیر ... بهترین بندگان خدا که شهیدان بودند .

روزی روزگاری ...

شهیدان امتحان پس دادند و نمره های قبولی گرفتند... روزگاری در این خاک غریب بر زمین و قریب به افلاک، تشنگی بیداد میکرد ، قمقمه‌ها همیشه خالی بود و هرم آفتاب و کام به زبان چسبیده و عطش ، ایمان رزمندگان اسلام را به امتحان می کشید ...

چه بسیارند شهیدانی که لب تشنه جان داده اند و عطش ایشان ، هنوز در این صحرای بی آب و سوزان و تفتیده از نشانگان هدایت است. که اگر آب هم نبود ، آذوقه هم نبود ، هرم آفتاب هم عطش بر عطش می افزود ، محاصره هم سخت تر و سخت تر میشد و حتی خردل ، اکسیژن و هوا را که حق طبیعی هر انسانی در عالم است ، تحریم میکرد ، بسیجی های مخلص عاشق امام روح الله ، در دل خندق‌های آتشین و سوزان جنوب زنده زنده ، ذره ذره جان میدادند اما لحظه ای از آرمان کلان خویش کوتاه نمی آمدند.

در سرمای ارتفاعات غرب و شمالغرب قندیل می بستند و جاودانه می شدند اما وجبی از خاک مقدس خویش را به دشمن وا نمی‌گذاشتند.

سرهایشان در کوهستان های وسیع و خوفناک شمالغرب به جرم حارس‌الخمینی بودن بریده میشد اما اجازه ورود به شهرها را به مزدوران اجیر شده غرب نمی‌دادند...

همان ها که از دنیای ما هیچ نمی خواستند . در اوج مظلومیت میرفتند و تنها سفارش میکردند مبادا امام تنها بماند ، مبادا حجاب را واگذارند خواهرانمان که سرخی خون ایشان ضامن تحفظ خونهای ریخته شده است ...

همان ها که مظلوم بودند . هنوز مظلوم اند . نگاهی که به سراپای شهرهامان بکنی میفهمی مظلومیت ایشان را... هماره به روزی می اندیشم که قبیله بزرگ ایشان (شهدا) به شهرها آمده باشند ؛ با عظمت و هیبت قدسی خویش ، و در و دیوار شهرهامان همه سبب شرمندگی ماست از ایشان ... وقتی بپرسند : بعد از ما چه کردید؟

سوغاتی

سفر که میروند ، سوغاتی می آورند به نشان ، به یادگار ، به رسم ، به سنت... سوغاتی ببر شیدایی را. جنوب را ، یادمان ها را ، حضور را ، انس را ، محبت را ، معرفت را ،... حب الحسین علیه السلام را سوغات ببر با خود از این سفر که چون به پای دل آمده باشی ، یکبارش نیز آخرت تو را و دل تو را کفایت خواهد کرد و در لحظات سخت به امدادت خواهند آمد قبیله ی شهیدان و چون فقط به پای جسم رفته باشی هزار بار باید که بیایی تا لاجرم شیدایی بگیری ، انس بگیری ، محبت بگیری ، معرفت بگیری ، حب الحسین علیه السلام بگیری...

اینجا را باید با خودت به خانه ببری! به شهر ببری! به مدرسه و دانشگاه و محل کارت ببری! این هنر توست وگرنه... اصل انس با شهیدان در شهرها معنا پیدا میکند. رسالتی اگر هست ، در شهرهاست. در کوچه ها و خیابان‌ها. در مدرسه ها و دانشگاه ها و ادارات و نهادها.

هنوز معبر شهادت باز است!

دلم را روانه میکنم زائرانه ؛ به جایی که برادران شهیدمان در خون خویش غلطیده‌اند؛ به عشق حسین علیه السلام از دنیا و ما فیها دل کنده اند و به جایی رسیده اند که خارج از فهم و تصور بشری است...

به آنها می اندیشم که یک سال گذشته را میهمان عنایاتشان بودیم و دریغمان نکردند جرعه ای نور ؛ به سید جمشید صفویان ، به شهید صالحی زاده ، به شهید اخلاقی ، به یونس زنگی آبادی ، به شهید عالی ، به احمدرضا احدی ، به شهید دیالمه، به شهید نصراللهی ، به...

حتی میزبانان کریم سالهای پیشین... صف در صف یوسف است که در نقش ضمیر ما مستتر است یاد و خاطرشان و گاه و بیگاه از نظرمان میگذرند و ما را قطره ای اشک و جرعه ای نور مهمان می کنند.

حتی هنوز چهره نورانی و خندان شهید علی خلیلی را خیلی خوب و زلال به یاد داریم. مثل به یاد داشتن سحرهای زیبای تاسوعای حسینی که از آن قمر بنی هاشم علیه السلام است و خاطره خوش صدای سلیم و نوحه نفس گیرش: ای منی آواره قُیان اباالفضل!

و حتی هنوز هم لبخند زیبای واپسین عکس حیات این جهانی شهید هادی محبی را!
هنوز دلمان از مهر شهیدان مدافع حرم که به درستی نامهایشان را هم نمی‌دانیم و نمی شناسیم ، لبریز است. جوشش محبت دارد دلمان به یادشان...

حتی یادمان است شهیدانی که در غرب و شمالغرب جا مانده اند. شهیدان مظلومی که اقتدای تام به حسین علیه السلام کرده اند و سرهایشان در نهایت قساوت قلب منافقین بریده شده است و خون نای و حنجره شان رو به ره کربلا نموده است...

شمالغرب که میگویم ، یادم می افتد آن معبر شهادت که هنوز باز است آنجاست! که مگر شهید احمد کاظمی و هم سفرانش آنجا آسمانی نشدند؟

شمالغرب که میگویم یاد شهید محمد منتظر قائم می‌افتم. یاد همه آنها که معبر شهادت را خوب یافتند و زیبا پر کشیدند...

دلم را با شهیدانم روانه میکنم زائرانه... بگذار غبارهای نورانی پریشان اینجا آن سان تمام وجودت را پر کنند که بعد از این هر کجا رفتی ، عطری و رنگی از شهیدان داشته باشی و چونان سوختن شمعی در تاریکی ، بسوزی و روشن کنی پیرامون خویش را به مدد الطاف شهیدان.
به اندک نسبتی عاشق تسلی می شود ورنه / به آهو نسبت دوری است چشم شوخ لیلی را



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




برچسب ها :