شناخت قالب‏هاى شعرى و شيوه شعر خوانى انواع شعر فارسى انواع شعر فارسى كه به آن قالب‏هاى شعر فارسى نيز مى‏گويند عبارتند از: فرد، رباعى، دوبيتى، غزل، قصيده، قطعه، مثنوى مسمط، تركيب بند، ترجيح بند و مستزاد. همه اين قالب‏ها از يك، دو يا ابيات بيشترى تشكيل شده است. بيت: بيت داراى دو مصرع است. يعنى يك نيمه از بيت را مصرع مى‏نامند. فرد: يعنى يك بيت كه مى‏تواند قافيه و رديف داشته باشد يا فقط قافيه داشته باشد و يا بدون رديف و قافيه باشد. مثال بيت يا فرد كه داراى رديف و قافيه است. ز ياران كينه هرگز در دل ياران نمى‏ماند به روى آب جاى قطره باران نمى‏ماند آخرين كلمه كه در دو مصرع مشترك است رديف ناميده مى‏شود يعنى “نمى‏ماند” “ياران” و “باران” نيز قافيه‏هاى اين شعرند. مثال بيت يا فرد كه داراى قافيه است: بلبل ز شاخ سرد به گلبانگ پهلوى ميخواند دوش درس مقامات معنوى “پهلوى” و “معنوى” قافيه‏هاى اين بيت است. مثال بيت يا فرد بدون قافيه و رديف: بر نيزه كرده‏اى سر گلدسته رسول اى روزگار خوش گلى آورده‏اى به بار رباعى: رباعى از دو بيتى تشكيل شده است كه بايد قافيه در مصرع اول و دوم و چهارم رعايت شود. رباعى بر وزن “لا حول و لا قوة الا با...” است. من مست محبتم شرابم مدهيد در آتشم افكنيد و آبم مدهيد گر گريه كنم و گر عتاب آغازم با اوست حديث دل جوابم مدهيد دو بيتى: مانند رباعى است اما وزن آن “مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل” است: ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر چه ديده بيند دل كند ياد بسازم خنجرى نيشش ز فولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد ... به صحرا بنگردم، صحرا تو بينم به دريا بنگرم دريا تو بينم به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو ببينم غزل: غزل قالبى است كه از گذشته تا به امروز مورد توجه فراوان شاعران قرار گرفته است. غزل معمولاً بين پنج تا دوازده بيت است اما شاعران بيشتر غزل‏هاى خود را بين پنج تا هشت بيت مى‏سرايند. غزل به معناى بيان عاشقانه است يعنى همان حديث عشق اما غزل‏هاى فراوانى با مضامين اخلاقى، عرفانى، حماسى، عاطفى، و بيان پند و اندرز نيز از گذشته تا كنون سروده شده است. در غزل كلمات نا آشنا و خشن جايگاهى ندارند و هر چه معانى لطيف‏تر تأثير آن در شنونده بيشتر است. در غزل قافيه بايد رعايت شود و آن به اين شكل است كه دو مصرع بيت اول هم قافيه‏اند و مصرع‏هاى دوم ساير ابيات نيز بايد هم قافيه باشند. غزل مى‏تواند رديف هم داشته باشد. مثال: غزل با رعايت قافيه: منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز چه شكر گويمت اى كارساز بنده نواز نيازمند بلا، گورخ از غبار مشوى كه كيمياى مرادست خاك كوى نياز ز مشكلات طريقت عنان متاب اى دل كه مراد راه نينديشد از نشيب و فراز فكند زمزمه عشق در حجاز و عراق نواى بانگ غزل‏هاى حافظ شيرازى غزل با رديف و قافيه: غمت در نهانخانه دل نشيند به نازى كه ليلى به محمل نشيند به دنبال محمل چنان زار گريم كه از گريه‏ام ناقه در گل نشيند مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشى ز بامى كه برخاست مشكل نشيند رود گر به پا خارى آسان برآيد چه سازم به خارى كه بر دل نشيند دقت كنيد كه زير قافيه‏ها يك خط و زير رديف دو خط كشيده شده است. مثنوى: در مثنوى هر بيت داراى قافيه مستقل است. تعداد ابيات مثنوى محدود نيست و يك مثنوى مى‏تواند از چند بيت تا هزاران بيت باشد. مانند مثنوى مولوى. به همين دليل است كه شاعران اين قالب را براى بيان افسانه‏ها، قصه‏ها و تاريخ بشر بكار مى‏برند. مثنوى در وزن‏هاى مختلف سروده مى‏شود اما تأثير گذارترين و زيباترين اوزان همانهايى است كه در مثنوى مولوى و شاهنامه فردوسى و خمسه نظامى بكار رفته است. در مثنوى هر بيت مى‏تواند رديف داشته باشد و يا بدون رديف بكار رود. مثنوى مولوى: بشنو از دل چون حكايت مى‏كند از جدايى‏ها شكايت مى‏كند كز نيستان تا مرا ببريده‏اند از نفيرم مرد و زن ناليده‏اند سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا كه گويم شرح درد اشتياق ... ببينم تا اسب اسفنديار سوى آخور آيد همى بى سوار و يا باره رستم جنگجوى به ايوان نهد بى خداوند روى قصيده: شكل ظاهرى قصيده مانند غزل است يعنى مصرع اول و دوم بيت اول هم قافيه‏اند و مصرع‏هاى دوم ساير ابيات نيز داراى قافيه مى‏باشند. تعداد ابيات قصيده معمولاً بين 15 تا هفتاد، هشتاد، و گاه تا يكصد و پنجاه و بيشتر مى‏رسد. قصيده بيشتر در مدح سلاطين و تبريك و تهنيت به مناسبت اعياد مختلف و فتح و پيروزى و حماسه سرايى و بيان مسايل اخلاقى و اجتماعى و امثال آن سروده مى‏شود. در گذشته قصيده نشان دهنده توانايى شاعر در سرودن و طبع آزمايى بود اما امروزه مورد استقبال شعران كمتر قرار مى‏گيرد. شايد يكى از دلايل آن كوتاه شدن زمان در امور مختلف و سرعت يافتن حركت انسان هاست. زبان قصيده زبانى فاخر و سنگين است و ابيات طولانى آن ممكن است مخاطب امروزى را خسته كند. قطعه: قطعه شعرى است كه در آن فقط مصراع‏هاى دوم و هم قافيه‏اند. يعنى مصرع اول بيت اول نبايد قافيه داشته باشد. قطعه معمولاً براى بيان موضوعات اخلاقى و پند و اندرز بيشتر بكار مى‏رود اما مى‏توان در برخى از قطعات موضوعاتى مثل حكايت‏هاى شيرين و مدح و همجو و تهنيت و تعزيت را جستجو كرد. در ميان اين شاعران پروين اعتصامى بسيار مشهور است. اين قطعه سازى از سعدى است: يا وفا خود نبود در عالم يا كسى اندر اين زمانه نكرد كس نياموخت علم تير از من كه مرا عاقبت نشانه نكرد مسمط: در مسمط شاعر چند مصرع را با يك قافيه مى‏سرايد و سپس مصرع متفاوتى و هم وزنى را با قافيه ديطگرى مى‏آورد. مجدداً چند مصرع را با قافيه مى‏سرايد و سپس مصرعى را با همان قافيه‏ى متفاوت و هم وزن قبلى مى‏آورد هر كدام از اين سروده‏ها را يك بخش مى‏گويند. مسمط ممكن است داراى بخش‏هاى زيادى باشد، اگر هر بخش داراى شش مصرع باشد به آن مسمط مسدس و اگر داراى پنج مصرع باشد مسمط و مخمس و يا مربع و مثلث مى‏گويند. مشهورترين مسمطى كه سروده شده از منوچهرى است: خيزيد و خز آريد كه هنگام خزانست باد خنك از خانب خوارزم وزانست آن برگ رزان بين كه بر آن شاخ رزانست گويى كه يكى پيرهن رنگرزانست دهقان به تعجب سرانگشت گزانست كاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار طاووس بهارى را دنبال بكندند پرش ببريدند و به كنجى بنكندند خسته به ميان باغ به زاريش ببندند با او ننشيند و نگويند و نخندند و آن پر تكارينش بر او باز نبندند تا آذر مه بگذرد و آيد آزار تركيب بند: شكل ظاهرى تركيب بند مانند آن است كه چند غزل را بر يك وزن با قوافى مختلف بنويسيم و بين هر غزل با غزل ديگر بيتى با همان وزن و قافيه‏اى متفاوت بياوريم مانند تركيب بند معروف محتشم كاشنى. اما شاعر دقت فراوان دارد كه هر بيت متفاوت داراى ارتباط معنايى و منطقى با غزل قبلى خود مى‏باشد. ترجيح بند: ترجيح بند نيز مانند تركيب بند است با اين تفاوت كه بيتى كه بين دو بخش قرار مى‏گيرد مرتباً تكرار مى‏شود. يعنى شاعر به آن بيت رجوع كند. ترجيع بند هاتف اصفهانى يكى از مشهورترين و زيباترين ترجيع بندهايى است كه تا كنون سروده شده است.(به شرح پيوست) اى فداى تو هم دل و هم جان وى نثار رهت هم اين و هم آن دل فداى تو، چون تويى دلبر جان نثار تو، چون تويى جانان دل رهاندن ز دست تو مشكل جان فشاندن به پاى تو آسان راه وصل تو، راه پر آسيب درد عشق تو، درد بى‏درمان بندگانيم جان و دل بر كف چشم بر حكم و گوش بر فرمان گر سر صلح دارى، اينك دل ور سر جنگ دارى، اينك جان دوش از شور عشق و جذبه شوق هر طرف مى‏شتافتم حيران آخر كار، شوق ديدارم سوى دير مغان كشيد عنان چشم بد دور، خلوتى ديدم روشن از نور حق، نه از نيران هر طرف ديدم آتشى كان شب ديد در طور موسى عمران پيرى آنجا به آتش افروزى به ادب گرد پير مغبچگان همه سيمين غذرا و گل رخسار همه شيرين زبان و تنگ دهان عود و چنگ و نى و دف و بربط شمع و نقل و گل و مل و ريحان ساقى ماه روى مشكين موى مطرب بدله گوى و خوش الحان مغ و مغ‏زاده، موبد و دستور خدمتش را تمام بسته ميان من شرمنده از مسلمانى شدم آن جا به گوشه‏اى پنهان پير پرسيد كيست اين؟ گفتند: عاشقى بى‏قرار و سرگردان گفت: جامى دهيدش از مى‏ناب گرچه ناخوانده باشد اين مهمان ساقى آتش پرست آتش دست ريخت در ساغر آتش سوزان چون كشيدم نه عقل ماند و نه هوش سوخت هم كفر ازان و هم ايمان مست افتادم و در آن مستى به زبانى كه شرح آن نتوان اين سخن مى‏شنيدم از اعضا همه حتى الوريد و الشريان كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لااله الاهو از تو اى دوست نگسلم پيوند ور به تيغم برند بند از بند الحق ارزان بود ز ما صد جان وز دهان تو نيم شكرخند اى پدر پند كم ده از عشقم كه نخواهد شد اهل اين فرزند پند آنان دهند خلق اى كاش كه ز عشق تو مى‏دهندم پند من ره كوى عافيت دانم چه كنم كاوفتاده‏ام به كمند در كليسا به دلبرى ترسا گفتم: اى جان به دام تو در بند اى كه دارد به تار زنارت هر سر موى من جدا پيوند ره به وحدت نيافتن تا كى ننگ تثليت بر يكى تا چند؟ نام حق يگانه چون شايد كه اب و ابن و روح قدس نهند؟ لب شيرين گشود و با من گفت وز شكرخند ريخت از لب قند كه گر از سر وحدت آگاهى تهمت كافرى به ما مپسند در سه آيينه شاهد ازلى پرتو از روى تابناك افگند سه نگردد بريشم ار او را پرنيان‏خوانى و حرير و پرند ما در اين گفتگو كه از يك سو شد ز ناقوس اين ترانه بلند كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لااله الا هو دوش رفتم به كوى باده فروش ز آتش عشق دل به جوش و خروش مجلسى نغز ديدم و روشن مير آن بزم پير باده‏فروش چاكران ايستاده صف در صف باده خوران نشسته دوش بدوش پير در صدر و مى كشان گردش پاره‏اى مست و پاره‏اى مدهوش سينه بى كينه و درون صافى دل پر از گفتگو و لب خاموش همه را از عنايت ازلى چشم حق‏بين و گوش راز نيوش سخن اين به آن هنيئاً لك پاسخ آن به اين كه بادت نوش گوش بر چنگ و چشم بر ساغر آرزوى دو كون در آغوش به ادب پيش رفتم و گفتم: اى تو را دل قرارگاه سروش عاشقم دردمند و حاجتمند درد من بنگر و به درمان كوش پير خندان به طنز با من گفت: اى تو را پير عقل حلقه به گوش تو كجا ما كجا كه از شرمت دختر رز فرونشان از جوش گفتمش سوخت جانم، آبى ده و آتش من فرونشان از جوش دوش مى‏سوختم از اين آتش آه اگر امشبم بود چون دوش گفت خندان كه هين پياله بگير ستدم گفت هان زياده منوش جرعه‏اى دركشيدم و گشتم فارغ از رنج عقل و محنت هوش چون به هوش آمدم يكى ديدم مابقى را همه خطوط و نقوش ناگهان در صوامع ملكوت اين حديثم سروش گفت به گوش كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لااله الا هو چشم دل باز كن كه جان بينى آنچه ناديدنى است آن بينى گر به اقليم عشق روى آرى همه آفاق گلستان بينى بر همه اهل آن زمين به مراد گردش دور آسمان بينى آنچه بينى دلت همان خواهد وانچه خواهد دلت همان بينى بى سر و پا گداى آن جا را سر به ملك جهان گران بينى هم در آن پابرهنه قومى را پاى بر فرق فرقدان بينى هم در آن سربرهنه جمعى را بر سر از عرش سايبان بينى گاه وجد و سماع هر يك را بر دو كون آستين فشان بينى دل هر ذره را كه بشكافى آفتابش در ميان بينى هر چه دارى اگر به عشق دهى كافرم گر جوى زيان بينى جان گدازى اگر به آتش عشق عشق را كيمياى جان بينى از ضيق جهات درگذرى وسعت ملك لامكان بينى آنچه نشنيده گوش آن شنوى وآنچه ناديده چشم آن بينى تا به جايى رساندت كه يكى از جهان و جهانيان بينى با يكى عشق ورز از دل و جان تا به عين‏اليقين عيان بينى كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لااله الاهو يار بى‏پرده از در و ديوار در تجلى است يا اولى الابصار شمع جويى و آفتاب بلند روز بس روشن و تو در شب تار گر ز ظلمات خود رهى بينى همه عالم مشارق انوار كوروش قائد و عصا طلبى بهر اين راه روشن و هموار چشم بگشا به گلستان و ببين جلوه آب صاف در گل و خار ز آب بى‏زنگ صد هزاران رنگ لاله و گل نگر در اين گلزار پا به راه طلب نه و از عشق بهر اين راه توشته‏اى بردار شود آسان ز عشق كارى چند كه بود پيش عقل بس دشوار يار گو بالغدو والاصال يار جو بالعشى والابكار صد رهت لن ترانى ار گويند باز مى‏دار ديده بر ديدار تا به جايى رسى كه مى‏نرسد پاى اوهام و ديده‏ى افكار بار يابى به محفلى كان جا جبرئيل امين ندارد بار اين ره، آن زاد راه و آن منزل مرد راهى اگر، بيا و بيار ور نه‏اى مرد راه چون دگران يار مى‏گوى و پشت سر مى‏خار هاتف، ارباب معرفت كه گهى مست خوانندشان و گه هشيار از مى و جام و مطرب و ساقى از مغ و دير و شاهد و زنار قصد ايشان نهفته اسرارى است كه به ايما كنند گاه اظهار پى‏برى ايشان نهفته اسرارى است كه به ايما كنند گاه اظهار پى برى گر به رازشان دانى كه همين است سر آن اسرار كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لااله الا هو مستزاد: هرگاه به آخر هر يك از مصرع‏هاى رباعى، دوبيتى، غزل و قصيده يك يا چند كلمه به همان آهنگ اضافه كنند كه به آن مصرع مربوط و وابسته باشد قالب مستزاد شكل مى‏گيرد. گر گذرى هست و نه در كوى تست بر خطاست ور نظرى هست و نه بر روى تست نابجاست آنكه بسنجيد رخت را به ماه ز اشتباه گفت كه همسنگ ترازوى تست از تو كاست قرائت صحيح شعر خواندن شعر يا قرائت شعر به عوامل متعددى بستگى دارد كه از آن جمله است: 1. تمرين و ممارست فراوان در خواندن شعر: اين تمرين بايد در قالب‏هاى مختلف شعرى صورت گيرد. تمرين خواندن شعر نبايد منحصر به يك يا چند ديوان شعر باشد. خواننده شعر بايد در ديوان‏هاى مختلف و از جمله شعر شاعران بزرگ اين سرزمين تأمل فراوان داشته باشد كه فردوسى، سعدى، حافظ مولوى، صائب تبريزى، نظامى گنجوى، عطار و سنايى از آن جمله‏اند. 2. آگاهى از وزن شعر: اگر خواننده شعر وزن شعر را بخوبى بفهمد و درك كند در خواندن صحيح يك شعر كمتر دچار مشكل مى‏شود. مثلاً برخى اوقات بنا به ضرورت وزن كلمه “نبود” بايد “ نَبوَد” خوانده شود. گاه شاعر براى رعايت وزن “آينه” را “آيينه” مى‏آورد اما خواننده آنرا “آينه” مى‏خوان و وزن دچار اختلال مى‏شود. دانستن وزن شعر هم مى‏تواند با آگاهى از علم عروض صورت گيرد و هم خواننده بطور مستمر يك وزن را بارها و بارها بايد تكرار كند تا بطور ناخود آگاه در ذهن و ضمير او جاى گيرد و گوش آشناى با وزن را بيابد. 3. درك صحيح از معنى شعر: اگر خواننده شعر معناى شعر را درك كند به خوبى مى‏تواند از عهده صحيح خواندن و خوب خواندن آن برآيد اما اگر در درك معنا عاجز باشد خواندن شعر او را با مشكل روبرو مى‏سازد. بديهى است دانستن معانى واژگان و تلميحات و ويژگى‏هاى شاعر در اين امر مؤثر است. 4. شركت در مراسم مختلف شعر خوانى و آشنايى با شاعران: شركت در مراسم مختلف شعر خوانى و آشنايى با شاعران اين فرصت را به خواننده مى‏دهد تا هر چه بيشتر به ظرايف و ويژگى‏هاى شعر آشنا شود و خواندن صحيح را دريابد. گوش كردن مداوم به نوارهاى صوتى كه به خواندن شعر شاعران و صحيح خوانى آن پرداخته‏اند و در سال‏هاى اخير سرمايه گذارى خوبى روى اين كار شده است از ديگر عوامل مؤثر است. 5. به حافظه سپردن شعر: حفظ كردن شعر باعث آشنايى سريعتر خواننده با وزن شعر مى‏شود و اگر شعر ديگرى با همان وزن را بخواند درك صحيح‏تر و وسيعترى خواهد داشت. حفظ كردن شعر در مخاطف نيز تأثير فراوان مى‏گذارد و مخاطب متقاعد مى‏شود كه خواننده از تجربه كافى بهره ور است. حفظ كردن شعر سرعت خواننده را در انتخاب شعر بالا مى‏برد و مى‏تواند به او اطمينان كافى در احاطه داشتن به مجلس بدهد.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




برچسب ها :