رعایت حقوق شهروندی مستلزم وظیفه مند بودن افراد جامعه است حقوق شهروندی - حقوق شهروندی وقتی تحقق می‌یابد که همه افراد یک جامعه از کلیه حقوق مدنی و سیاسی برخوردار باشند و همچنین به فرصت‌های مورد نظر زندگی از حیث اقتصادی و اجتماعی دسترسی آسان داشته باشند. ضمن اینکه شهروندان به عنوان اعضای یک جامعه در حوزه‌های مختلف مشارکت دارند و در برابر حقوقی که دارند، مسئولیت‌هایی را نیز در راستای اداره بهتر جامعه و ایجاد نظم بر عهده می‌گیرند، و شناخت این حقوق و تکالیف نقش مؤثری در ارتقاء حقوق شهروندی و ایجاد جامعه‌ای بر اساس نظم و عدالت دارد. در همین راستا پایگاه اطلاع رسانی ستاد حقوق بشر با پروفسور منوچهر آشتیانی استاد برجسته جامعه شناسی گفتگو کرده است. حقوق شهروندی را تعریف کنید و بفرمایید چرا انسان ها نیاز به حقوق و قوانین، از جمله حقوق شهروندی دارند؟ حقوق شهروندی زمانی معنا پیدا می کند که انسان در جامعه ونه به تنهایی زندگی کند. وقتی فردی در جمع وجامعه قرار می گیرد نیاز به یک سری قوانین وحقوق دارد. این قوانین حقوق شهروندی نامیده می شوند. دو گرایش به طور کلی وعام نسبت به این گونه فرایندها مثل حق وجود دارد. در طول تاریخ تلویحا یا تصریحا گرایش ها این طور بیان شده : گرایش عقل گرایانه یا ناسیونالیستی ، انتقادگرایانه یا پوزیتیویستی، انسانگرایانه یا اومانیستی ، روشنگرانه. این از قدیمترین ایام حتی در زرتشتیت، مانویت ودرمزدکیت ایران هم وجود داشته که دانشمندان خارجی ومخصوصا فرخان بزرگ آلمان انعکاسات این را در پلیتیای افلاطون شرح دادند وگفتند افلاطون تصوراتی راجع به این گونه مسائل شهرویندیتی دارد که این تصورات در عقاید ایرانیان نیزوجود داشت. این یک گرایش کلی است وبه یک نتیجه مشخص می رسد. گرایشی درست مقابل گرایش قبلی ایستاده وآن گرایش رانشی است که به صورت فرویدی یا به صورت داروینیستی منتهی نه به صورتی که خود داروین مد نظر داشت بلکه به صورت سوشیل داروینیسم که متاسفانه به صورت تفکر فاشیستی رخ داده. این تفکر رانشی است . طبق تفکر اول برای اینکه شهروندی بتواند در یک جامعه ای در کنش های متقابل انسانی نه بهیمی نه حیوانی بلکه به صورت انسانی بتواند با جمع زندگی کند واز جامعه بهیمی وارد جامعه انسانی شود وتجمع های انسانمند داشته باشد مراعات چند چیز لازم است .غیر از زیربناها که اصلا وارد بحث آن نمی شوم که باید زندگانی مادی خودشان را تولید کنند وطبق ان تولید باید زیست کنند وبیاندیشند، غیر از این مبانی کلی همه انسان های اولیه از جامعه حیوانی به طرف جامعه انسانی روی آوردند اگراین کاررا انجام نمی دادند، وارد جامعه انسانی نمی شدند. حالا من تئوری مارکس را به کار نمی برم. تئوری موازی مارکس را به کار می بریم. در جواب از توازی با یک چنین بیان زیرساختی انسان ها برای اینکه بتوانند در کنش های متقابل با هم قرار بگیرند یک سری قانونمندی ها و قوانینی را از درون جامعه وتاریخ گرفتند وآنها را مدل بندی کردند، به صورت تئوری درآوردند .بعد به صورت نظریه هایی بیان کردند چه در اخلاقیات چه در حقوق چه در فلسفه تاریخ، چه در فلسفه جامعه . بعدها این یافته ها به صورت علم درآمد مثل علم تاریخ، علم جامعه شناسی وغیره . در دیانات هم که علی الظاهرمبنای حقوقی به این معنایی که می گوییم نیست شما به فقه اسلام ومنطق رجوع کنید می بینید از وحی است یعنی مبانی وقراردادها وقوانین حقوقی از بالا نازل می شوند. از درون جامعه وتاریخ برنمی خیزند حتی درآن جا هم طی تحقیقاتی که شده ،شما با قانونمندی ها روبه رو هستید. یکی از این قانونمندی ها که انسان برای اینکه بتواند به طور جامع مند وتاریخ مند در جمع زندگی کند سلسله قوانین حقوقی است . سلسله قوانین اخلاقی، فکری، اجتماعی ،صنعتی وکنش های متقابل وصدها قوانین دیگر. یکی از پیکره های مهمی که همزیستی اجتماعی،تاریخی انسان را میسر کرده وضع قوانین حقوقی است . بخش هایی از این قوانین حقوقی اخلاقی اند وبخش هایی کاملا معین ومتشخص وقانونمندند. در بحث حقوق شهروندی وقتی راجع به شهروندیت یک انسان صحبت می کنیم ،باید ببینیم کدام یک از این قوانین، از لحاظ حقوقی قوانین مسجل قانونمند اجتماعی اند. در جامعه برای اینکه انسان ها بتوانند در رابطه متقابل و متعامل با هم قرارگیرند، به قانونمندی نیاز دارند ، که این قانونمندی به صورت قوانین حقوقی درامده. مبنای تمام این قوانین حقوقی اگرریشه یابی کنیم،برمی گردد به اینکه در جامعه افراد باید وظیفه مند باشند وباید دارای قوانین حقوقی باشند وبرای اینکه انسان ها بتوانند وظیفه ورفتار حقوقی داشته باشند، مهمترین اصل این است که آزاد باشند. گفتید آزادی مهمترین اصل برای رعایت وظایف وقوانین شهروندی است، این آزادی برای تک تک افراد یک جامعه لازم است یا تنها گروه خاصی؟ در جامعه ای که آزادی به معنای واقعی کلمه مستقر نیست شما نمی توانید از انسان ها توقع داشته باشید احساس وظیفه کنند وبرای احساس وظیفه شان عمل اجتماعی انجام دهند. " ایمانوئل کانت" فیلسوف آلمانی معتقد است مهمترین مبنای فلسفه تاریخ من حیث شهروندیت جهانی است . یک فرد به عنوان یک شهروند جهان باید دارای چه ویژگی باشد تا بتواند در جامعه به صورت انسان زندگی کند، ابراز وظایفی کند ودر مقابل وظایف، تکالیفی انجام دهد . برای اینکه انسان بتواند خودش را وظیفه مند و مکلف احساس کند(هیچ فرقی ندارد که چه انسانی ،از چه جنسیتی،از چه تباری ونژادی ،از چه دیانتی ،از چه دسته وقومی ) به هیچ کدام مربوط نمی شود، انسان علی الحسب الانسان ، از حیث انسان بودن، برای اینکه بتواند احساس وظیفه وتکلیف کند، باید آزاد باشد. اگر انسان در جامعه احساس وظیفه وتکلیف نکند اساسا اخلاقی ،قانونی،حقوقی رفتار نمی کند. برای اینکه انسان بتواند اساسا حقوقی ،اخلاقی ،قانونی رفتار کند باید احساس وظیفه وتکلیف کند یعنی مقابل مقداری از اصولی که در جامعه وجود دارد انسان باید خود را مکلف بداند به مراعات آنها . فقط انسان آزاد است که می تواند خودش را وظیفه مندو مکلف حساب کند بنابراین این امتداد،تسری و بحث حقوقی برمی گردد به اینکه در چه جامعه ای فرد زندگی می کند. کلیت جامعه تحت دیکتاتوری زیست می کند یا تحت عنوان آزادی . اگر در کل یک جامعه ای نه گروه معینی نه فرد معینی بلکه کل افراد جامعه آزادی داشته باشد چنین جامعه ای قانونمند است. استادان علم جامعه شناسی درست می گویند که غیر ممکن است یک فردی یا گروهی یا جامعه ای بتواند قانونمند وعقل مند رفتار کند وحال اینکه کل جامعه بر اساس مخالفت با عقل وقانون است.این توهم و زیان است .اگر کل جامعه توانست خود را منظم کند بر اساس قانون های آزادی انسان ها ، ازادی به معنای وسیع کلمه ، ازادی بیان و، آزادی اجتماعی آزادی رفتار وغیره این جامعه قانونمند می شود. اگرجامعه بر اساس آزادی اداره شود نه در یکی دو روز بلکه در طول مدت، در این صورت افراد جامعه خود را مکلف وموظف می دانند که سلسه قوانینی که خود انها از داخل جامعه وتاریخ برگرفتند، مراعات کنند. این قوانین از کجا آمدند وچگونه تمایل به شهروندیت در انسان پیدا شد و چگونه این شهروندیت مکمل یا متمم این شد که وظایف وتکالیفی لازم است؟ این انسان ها هستند که تاریخ را می سازند، تاریخ به وسیله چیز دیگری ساخته نمی شود. هیچ عاملی برون تاریخی یا فرا تاریخی ساخته نمی شود. تاریخ به وسیله انسان های تاریخ سازساخته می شود پس این انسان ها هستند که پیکره ها،انگاره های تاریخی وقوانین حقوقی را می سازند .اگر جامعه ای برمبنای آزادی حرکت کرد وآزادی به معنای وسیع کلمه مراعات شد در این صورت در جامعه با مراعات تکالیف ووظایف توسط انسان های ازاد مواجه می شوید. انسان های آزاد، آزادانه تکلیف وظیفه را می پذیرند وبه آن عمل می کنند وهیچ جبر بیرونی بر خود احساس نمی کنند بنابراین در هر جامعه ای تعداد ،تکثر وتشدید قوانین بیرونی شدیدتر باشد ان جامعه ازادی بسیار کمتری دارد. برعکس در هرجامعه ای که آزادترباشد از تعداد تکثروتشدد قوانین کاسته می شود . وقتی جامعه ای نتوانست خودرا منظم کند ناچار به سمت فورس ماژورهای بیرونی می رود، یعنی وظیفه و رفتاراخلاقی تبدیل می شود به یک قانون سخت شیئیت یافته بیرونی . یعنی جوامعی که امدند خودشان قوانین تاریخی واجتماعی را به وسیله قوانین اجتماعی ایجاد کردند ناگهان متوجه می شوند که قوانین بر انها حکومت می کند. یعنی بت هایی که انسان خود ساخته بعدها بر انسان حکومت می کنند. این رابطه دیالیکتیکی است بین قوانینی که ما خودمان به طو اینترنالیزیشنی ،درون یاب ایجاد می کنیم بعد این را بیرونی می کنیم وبه صورت قوانین درمی آوریم . اگر درجامعه ای، اساسا انسان ها نرفتند به این سمت که جامعه خود را بسازند ومولد باشند( نه اینکه یک قالی ببافند ویا کار دستی انجام دهند) بلکه کل جامعه در حال سازندگی وتولید مناسبات اجتماعی باشد در چنین جامعه ای که شخصی به عنوان پادشاه به بقیه دستور می دهد ، چه فرمان یزدان چه فرمان شاه، چنین جامعه ای هیچ وقت احساس وظیفه وتکلیف نمی کند برای اینکه هیچ وقت آزاد نبوده است. یک شهروند برای اینکه بتواند قانونمند زندگی کند چه وظایف وچه تکالیفی را باید انجام دهد؟ یک شهروند زمانی می تواند وظایف وتکالیف خود را به درستی انجام دهد که این وظایف انعکاس داشته باشد یعنی در رفتارها، مناسبات اجتماعی متقابل قرار گیرد. این وظایف وقتی در مناسبات اجتماعی قرار گرفت انعکاس می یابد ونتیجه این رفتارها در جامعه منعکس می شود. از سویی تکالیف شهروندان زمانی بهبود می یابد که در قانونگذاری و آزادی بهبود و تکامل داشته باشم. انسان به عنوان یک فرد تنها اصلا قانونمند نیست. تنها فرد در جامعه است که قانونمند می شود یعنی اگر مثل "رابینسون کروزوئه" که به تنهایی در جزیره زندگی می کرد، بودید احتیاج به قانون ، تکلیف نداشتید. مثل شیر وببر وپلنگ که این ها هم احتیاج به قانون ندارند. فقط در جامعه انسانی است که به تقاضای شکل بندی جامعه ان هم نه با یکی دوسال در پنجاه هزار سال اخیرکه انسان جاهل ،انسان خردورز شد وشروع به جامعه سازی کرد. مناسبات به این صورت به وجود آمدند و قانونمند شدند. برای اینکه انسان ها بتوانند با هم زندگی کنند در ابتدا به صورت توحش وگروه های حیوانی زندگی می کردند وهمدیگر را می خوردند این دوران پشت سر گذاشته شده وپس از ان به مروز زمان انسان ها به پرورش گوسفند روی اوردند، کاشت وبرداشت ومزرعه داری می کردند ، دهکده های کوچک وهمزیستی به وجود آمد ، داد وستد های رفتاری، گفتاری ، فکری وتجاری ضرورت یافت و الزاما انسان ها به طرف قانون و قانونمندی پیش رفتند. انسان خود به تنهایی علی الحسب الفرد نه قانونمندی، نه خردمندی ونه هیچ چیز دیگری نیاز ندارد مگر در جامعه . قانونمند بودن تک تک شهروندان یک جامعه چه تاثیری بر کل جامعه می گذارد؟ چگونه این قانونمندی در جامعه بسط می یابد؟ در عصر حاضر که ارتباطات جهانی گسترش یافته ، از طریق ماهواره وکتاب وفیلم وهزاران مورد دیگر شهروندان یک جامعه یادگیری قابل توجهی از این ارتباطات جمعی دارند اما داده انسان به ان بسیار کم است و گرفت انسان بسیار زیاد. یک مقداری ازقانونمندی را شهروندان یک جامعه از خود ان جامعه دریافت می کنند اگرجامعه ای ازاد باشد این دریافت به درستی صورت می گیرد. وقتی در جامعه مردم خود شروع به ایجاد تدریجی قوانین می کنند ان جامعه خود به مرور زمان به سمت قانونمندی پیش می رود. اگر در جامعه ای این اتفاق نیافتد ،مثل این است که شما از یک پلنگ بخواهید که برای شما نقاشی کند. پس انسان تنها قانونمندی ندارد. به عنوان یک فردی که در جامعه انسانی زندگی می کند احتیاج به قانون دارد. این موضوعی است که انسان برمی گردد به خود چه از بیرون به صورت شرعی وعرفی وچه در درون به صورت اخلاقی ، رفتاری در خود احساس قانونمندی ونیاز می کند. تقاضامند بودن اینکه انسان ها خود احساس قانونمندی کنند تقاضای غلطی نیست ، اما باید ابتدا این قانونمندی در افراد جامعه ایجاد شود سپس تقضای قانونمند بودن افراد را مطرح کرد. اگر در جامعه ای می بینید که جرائم زیاد است و دولت ها از افراد یک جامعه می خواهند که خود احساس قانون کنند وقانونمند رفتار کنند باید یک پیش زمینه ای داشته باشند. منتهی این درست مثل این است که از یک زمین لم یزرع بخواهیدبه شما بهترین محصول را بدهد. این در صورتی عملی است که خود کل جامعه بر اساس قانونمندی حرکت کند وقتی جامعه ای کلا بر اساس قانونمندی حرکت نکرد افراد نیز در خود احساس قانونمندی ندارند. فرافکنی انجام نمی گیرد که برگشتی داشته باشد. این خلا احساس نیازبه قانونمند بودن کماکان در خانه ،زندگی خصوصی نمایان می شود که یک فردی نسبت به خانواده خود روشی دیکتاتورمآبانه دارد اما همین فرد بیرون از خانه وخانواده درباره آزادی ودموکراسی بسیار خوب صحبت می کند ودر زندگی شخصی اش هیچ وقت نه دموکراتانه ونه انسانی ،اجتماعی رفتار می کند.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




برچسب ها :