پایگاه خبری انصارحزب الله - نیت خود را از این که مبادا برای غیر خدا باشد مرور کرد.بسم اللّهی گفت و به آسمان نگاه کرد و بعد نفس عمیقی کشید . گویی توان بیشتری در خود احساس میکرد. چادر خود را محکم گرفت و از خودرو پیاده شد. پشت سرش دو خواهر دیگر که یکی چادری و دیگری مانتویی اما کاملا محجبه بود از خودرو بیرون آمدند. با کمی پیادهروی وارد پارک مورد نظر شدند.
هوا با اینکه آفتابی بود اما به دلیل آلودگی و غبارآلود بودن کمی سنگین مینمود. در مسیر یکی دو تا گل که معلوم بود که از باغچه کنده شدهاند در زیر دست و پا افتاده و پژمرده شده بودند. کمی آنطرف تر خانم بدحجابی با پسر سه-چهار ساله اش در حال حرکت بود. هر سه خواهر نگاهی به هم کردند و تذکر به وی را برای شروع کار مناسب دیدند.
سن زن بدحجاب حدود بیست و چند سال مینمود و درحالیکه شلوار جین نسبتاً تنگ پوشیده بود و دکمههای پايین مانتوی کوتاهش را باز گذاشته بود، شال رنگی باریک را بر سر کرده بود که نه جلوی موهای مش کردهاش را میپوشاند و نه عقب را.
بوی تند ادکلن زن از چند متری قابل استشمام بود! خواهر اول آمر به معروف که خود دارای دو فرزند است از دو خواهر دیگر خواست با کمی فاصله دنبال آن ها بیایند و خود با تند کردن قدمها به زن بدحجاب رسید و دستی بر روی سر پسرک که دستش در دست مادرش بود کشید و گفت: سلام! به به چه پسر خوبی! چه بامزه راه میره!
زن بدحجاب بعد از لحظاتی که به چهره خانمی چادری که به وی سلام کرده بود خیره شد، جواب سلامی داد و با لبخند کوتاهی که بر لب داشت، دست پسرش را گرفت و به راهش ادامه داد.
خواهر چادری همانطور که پا به پای مادر و پسر خردسالش حرکت میکرد گفت: خانم محترم، میخواستم چند کلمهای باهاتون صحبت کنم.
زن که قدمهایش را آهسته میکرد با کمی تردید گفت: خوب ... بگو.
- میخواستم بگم خواهرم، لطفاًحجابتونو درست کنید.
زن که متوجه منظور خانم چادری شده بود، نگذاشت ادامه بدهد و ابرو نازک کرد و گفت: چی گفتی!!!
- گفتم لطف کنید شالتون را که خیلی عقب رفته درست کنید و ضمناً دکمههای مانتوتون رو هم ببندید.
- زن که حالا صورتش کمی بر افروخته شده بود بچه را بغل کرد و با صدای بلندی گفت: مگه تو فضولی؟! امّل به تو چه ؟
دو خواهر دیگری که برای نهی از منکر با فاصله چند قدم میآمدند، جلوتر آمدند . خانم مانتویی که مانتوی گشاد و بلندی به همره شلوار مناسبی که تقریباً همرنگ با مانتو البته به رنگ سرمه ای تیره بود پوشیده بود و روسری بزرگی که کاملاً سر و مو و سینه اش را پوشانده بود، بر سر داشت خطاب به زن بدحجاب سلام کرد، ولی جوابی نشنید. با لحنی شمرده، محکم و در عین حال با لبخندی مهربانانه گفت: خانم محترم! چرا توهین میکنی؟ این خواهر که به شما چیز بدی نگفت. فقط مؤدبانه خواست که حجابتو درست کنی. این که به نفع خودتِ . رعایت ادب چیز خوبی نیست؟!
بدحجاب که انتظار چنین برخورد توأم با احترامی را نداشت، آب دهانش را فرو داد و درحالیکه به این طرف و آن طرف نگاه میکرد خود را تنها دید؛ کمی شالش را جابجا کرد و چند دکمه مانتویش را بست و با صدایی نه به بلندی قبل گفت: خوب شد؟!
خانم چادری با لبخند: بله خانمم بهتر شد. خدا حفظتون کنه.
خانم بدحجاب که ناگهان به یاد تیتر یکی از روزنامههای اصلاحطلب -که چند روز پیش گذری خوانده بود- افتاد، با پرخاش پرسید: راستی مگر شما مجوز دارید که به آدم گیر میدید؟!
خانم چادری با خونسردی گفت: بله عزیزجان، مجوز هم داریم.
بدحجاب که منتظر بود کاغذ یا برگی از کیف خانمهای ناهی از منکر خارج شود و دید خبری نشد ، با لحن تند و تیزی گفت: دروغ میگید، خالیبندا !! میدونستم.
خانم چادری لحظاتی چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و زیر لب لااله الا الله گفت و نگاهی به خانم چادری دیگر کرد و گفت: خواهر جان، شما که استاد حوزه هستید جواب ایشونو بدید. ممکنه حرف شما تأثیر بیشتری داشته باشه.
خانم چادری دوم با متانت گفت: سلام خانم، شما مسلمان هستی دیگه ؛ قرآن تا حالا خوندی؟
زن بدحجاب که حالا چشمانش گرد شده بود و تندتند نفس میکشید گفت: بله که هستم. شماها فکر کردید فقط خودتون همه چیز رو میدونید و بقیه بیسواد و نفهمن!! و درحالیکه سر و گردن خود را جلوتر آورد گفت: آخر کجای قرآن گفته که باید چادر سر کنیم؟ اصلاً کلمه چادر تو قرآن هست؟!
خانم چادری دوم لحظهای یاد تلاش فراوان و برنامهریزی شده دشمنان میافتد که چگونه کار کرده اند تا توانستهاندبا تهاجم فرهنگی سازماندهی شده افکار عده قابل توجهی از دختران و زنان ممکلت اسلامی را به اهداف خود بکشند و در عین حال مسئولان بخصوص مسئولان فرهنگی با اینکه دم از کار فرهنگی میزنند،هیچ تلاش هماهنگ،منظم و برنامهریزی شدهای برای مقابله با تهاجم دشمن ندارند!
و در این حال بغض گلویش را فشرد. ولی با توجه به فرصتی که برایش پیش آمده بود تا شبهه مسلمانی را در حد توان برطرف کند، لبخندی زد و خواهرانه گفت: خانم باسواد! اولاً که ما هیچوقت چنین ادعایی نکردیم و تو فکرمون هم نیست که ما از همه بهتر و فهمیده تریم که این از حماقت آدمِ. دوم اینکه حرف چ از حروف فارسیه و اصلاً تو زبان عرب نیست. بعد هم اینکه بله در قرآن با کلمات جلباب و جلابیب در آیات مختلف صریحاً به این که زن مسلمون باید عفت خودشو حفظ کنه و حجابش چطور باشه پرداخته و این که نوع حجاب چه اثری تو روابط اجتماعی آدم میذاره در همین آیات کریم آمده.
خانم بدحجاب که ظاهراً مجاب شده بود و حرفی برای گفتن نداشت گفت: قبول، اما شماها به عنوان انصار حزب الله مجوز این کارها رو ندارید؛ دارید؟
خانم چادری اول کمی جلوتر آمد و گفت: اولاً ما انصارحزبالله نیستیم. ما خواهرهایی هستیم که از پایگاههای مختلف ازحوزه، مساجد و ... به عنوان عناصر انشاءالله حزباللهی به دنبال این هستیم که واجب فراموش شده اسلام رو که همون امر به معروف و نهی از منکرِ در خصوص بیعفتی و بیحجابی در حد توان خودمون احیا کنیم. البته حالا برادرانی با عنوان انصارحزب الله با نشریه و امکاناتی که دارند از ما و کار ما حمایت میکنند؛ همین.
تازه، شما باید بدونید که امر به معروف و نهی از منکر کردن، مثل همین کاری که الان ما داریم میکنیم و با این طریقه زبانی مثل سایر واجبات، نیاز به گرفتن مجوز از فلان مسئول دولتی نداره. مجوز این کار رو خالق همه ما، همون خدای مهربانی که به صلاح و فساد بندگانش از همه آگاهترِ تو کتاب هدایتش صادر کرده تازه تو قانون اساسی کشورمون هم این مسئله تو اصل هشتم اومده و اونجا شرط انجام اینکار رو گفتن مجوز از فلان مسئول (!) ندونسته. اگه همون مسئولان دولتی و سایرین به وظیفهشون تو این زمینه عمل کردهبودند، نیاز چندانی نبود تا ماها وارد قضیه بشیم.
زن بدحجاب که گویی هنوز پرسشی در ذهنش بود اما لحن نرم و تا حدی دوستانه داشت گفت: من اینا رو نمیدونستم ولی اگر خانمی به حرف شماها گوش نکرد چی کار میکنید.
خانم چادری: ما همینقدر وظیفه شرعی داریم . و نگاهی به پسر خردسال بدحجاب کرد و ادامه داد: اگر خانم های بدحجاب به بچههاشون، خواهرا و برادراشون واقعاً و از رو فکر و آگاهی علاقه دارند باید خودشون آینده پاک و بیدغدغه جوانهاشون رو از الان درست کنند، با عقل و نه با لجبازی و بیمنطقی.
بدحجاب که گویی تا بهحال به این مسئله خوب فکر نکرده بود، لحظهای به این فکر کرد که اگر پسرش چند سال بعد با شرکت در شوها و پارتیهای مختلط درحالی که مشروب و موادمخدر مصرف کرده دستگیر شود، او چه حالی خواهد داشت، رعشهای بر جانش افتاد و پسرک را محکم در آغوش کشید و قطرهای اشک بر گونهاش جاری شد و سرش را پایین انداخت و در فکری عمیق فرو رفت...
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :