درباره سردار خیبرشکن حاج ابراهیم همت گفت و گوی نامتعارف باسردار محبوب سالهای عاشقی با اين همه مزار اصلى حاج همت، دل بسيجيان است. نمی‏شود بسيجى بود و قلبت به عشق حاج همت نزند. كاش همت بود و می‏ديد به موازات نام بزرگراهى كه شرق و غرب شهر را به هم دوخته، مرامش نيز در دل بسيجيان، راهى بس طولانى گشوده است. اگر چه سرداران شهيد براى اين نسل رشيد، نسل جنگ نديده و دل به جبهه بسته، فرماندهانى عزيز و دوست داشتنی اند اما هر يك از اين سرداران براى اين نسل، تداعی گر صفتى ويژه هستند. نسل ما «چمران» را عارف‏ترين سردار میشناسد؛ دكتر مصطفى همچنان كه ساعت‏ها نمی خوابيد و می ‏رزميد، گاه می‏شد دقايقى با يك گل آفتاب‏گردان همنشين می‏شد و خلوتى عارفانه را رقم می ‏زد. نسل ما «متوسليان» را دلاورترين سردار می‏شناسد؛ ترس در قاموس حاج احمد راه نداشت و او از هيچ كس جز خدا واهمه‏اى نداشت. حتى آن زمان كه هنوز خيانت بنی ‏صدر آشكار نشده بود، حاج احمد به آن خائن فرارى اجازه نداد كه با هلی كوپتر به منطقه كردستان بيايد و گفت: اگر بنی ‏صدر آمد، خودم هلی ‏كوپترش را میزنم... و براى نسل ما همت، محبوب‏ترين فرمانده است؛ آنقدر محبوب كه سردار سرجداى طلائيه دو مزار دارد؛ تهران و شهرضا؛ مزارى نمادين در شهرى كه فرمانده لشكرش بود و مزارى واقعى در شهرى كه زادگاهش بود. با اين همه مزار اصلى حاج همت، دل بسيجيان است. نمی‏شود بسيجى بود و قلبت به عشق حاج همت نزند. كاش همت بود و می‏ديد به موازات نام بزرگراهى كه شرق و غرب شهر را به هم دوخته، مرامش نيز در دل بسيجيان، راهى بس طولانى گشوده است. اين روزها چه بسيار كه می ‏پرسند اگر همت بود، چه می ‏كرد و در كدامين دسته و گروه جاى می گرفت. اين سؤال از اساس اشتباه است. حاج همت زنده است و بايد ديد در ميان مردان مدعى كدام يك در مقام عمل بيشتر به او شباهت دارد. براى پاسخ به اين پرسش هيچ‏ كس البته بهتر از حاج همت نمی‏ تواند ما را كمك كند. پس سوالاتمان را از خود سردار خيبر می‏ پرسيم: هنوز هم سردار محبوبى هستى و بسيجی‏ ها به تو عشق می‏ ورزند. - من خاك پاى بسيجی‏ها هم نمی شوم. اى كاش من يك بسيجى بودم و در سنگر نبرد از آنها جدا نمی ‏شدم. بعد از اينكه فرماندهى جنگ از دست بنی ‏صدر خارج شد و مسؤوليت‏ها به دوش بچه ‏هاى سپاه افتاد، ورق جنگ برگشت. از نظر شما در شيوه فرماندهى جنگ چه تغييراتى به وجود آمد كه باعث پيروزى رزمندگان ما شد؟ - ما فرمانده گردانى كه بنشيند عقب و بخواهد هدايت كند نداريم. بايد جلو برويم اما در جاى مناسب. بايد رعايت اصول بشود. از تجربيات بايد استفاده كرد. [هميشه حرفم به برادران اين است كه] دقت كنيد. روى خون بچه ‏هاى مردم دقت كنيد. برخى خبرگزاریهاى خارجى پيروزی‏هاى سپاه اسلام را در اين عمليات‏هاى اخير كه در نهايت به بيت ‏المقدس ختم شد، محصول دوره‏هايى میدانند كه فرماندهان سپاه در خارج گذرانده ‏اند. آيا همين‏طور است؟ - كدام سپاهى در خارج دوره ديده است؟ يعنى اين موفقيت‏ها تجربى بوده است؟ - [البته] هر چه دوره بوده در همين جبهه‏ هاى جنگ بود. در همين گرد و خاك، كوه و دشت و گرماى سوزان و سرما بود [فرمانده ما] هر چه آموخت با خون بود. چه آفاتى ممكن است جلوى اين موفقيت‏هاى بی‏شمار را بگيرد؟ - واى برما. واى بر پاسدار ما. واى بر بسيج ما، اگر روزى برسد كه فقط پاسدار نظامى باشد. چه بايد كرد؟ - اگر اول پاسدار و بسيج عقيده باشيد، در راه‏تان تزلزلى ايجاد نمی‏شود. برخى می‏گويند شما آنقدر غرق در هدف‏تان شده‏ ايد كه انگار اصلاً زندگى را دوست نداريد؟ - [اتفاقا] من زندگى را دوست دارم. ولى نه آنقدر كه آلوده ‏اش شوم. من حسين ‏وار زيستن و حسين‏ وار شهيد شدن را [بيشتر] دوست می‏دارم. قصه نامه بچه ‏هاى بسيج چه بود؟ - يك روز بچه ‏هاى بسيج، نامه‏اى نوشتند و از راننده ‏ها شكايت كردند. نوشته بودند؛ وقتى می‏خواهيم به شهر برويم يا برگرديم ماشين‏ گير نمی ‏آيد. راننده ‏هاى لشكر هم ما را سوار نمی كنند. در صورتى كه هميشه ماشين‏ شان خالى است و عقب وانت جا دارد روز بعد در صبحگاه، اين قضيه را مطرح كردم و حسابى به تداركات و راننده ‏ها توپ و تشر زدم. و بعد. - بعد رو به بسيجی‏ ها كردم و گفتم؛ از اين به بعد با ماشين‏هاى لشكر تردد كنيد. اگر يك وقت ديديد يك ماشين خالى به دو كوهه می ‏رود و شما را سوار نمی ‏كند، با آجر بزنيد، شيشه ماشين را خرد كنيد، همه مسؤوليتش پاى خود من. به نظر می رسد عاشقانه بسيجی ها را دوست داريد؟ - من حاضرم در پوتين اين بسيجی ‏ها آب بخورم. ماجراى شبى كه در سرما بيرون از سنگر خوابيدى چه بود؟ - [يك شب] وقتى شنيدم بچه‏ ها براى رزم شبانه فقط يك پتو همراه برده ‏اند، ناراحت شدم. به همين دليل شب موقع خواب يك پتو برداشتم و از سنگر آمدم بيرون. وقتى بچه ‏ها پرسيدند چرا داخل سنگر نمی خوابى، گفتم: امشب نيروها در اين سرما می ‏خواهند با يك پتو بخوابند، من چطور داخل سنگر به اين گرمى بمانم؟ به راستى راز اين همه علاقه شما به بچه بسيجی ها چيست؟ - در مسائل مربوط به جنگ و جبهه، هميشه بسيجی ‏ها مهم‏ترين عامل هستند و ما در مقابل آنها هيچ هستيم و به حساب نمی ‏آييم. اين بسيجی ‏ها هستند كه جنگ را ادامه می ‏دهند و بار اصلى جنگ روى دوش آنهاست. ما كه اين وسط كاره‏اى نيستيم. گاهى برخى گلايه می ‏كنند و از ناسزاها و تهمت‏ ها احساس دلسردى می ‏كنند. - امام صحبتى دارند؛ آن را نوشته ‏ام و هميشه آن را توى جيب خودم دارم. دوست دارم حرف‏هاى امام هميشه توى ذهنم باشد. حالا من آن را براى شما می خوانم؛ اين ديگر يك شعار بايد براى ما باشد. امام صراحتا اعلام می كند: هر كس كه بيشتر براى خدا كار كند، بيشتر بايد فحش بشنود! و شما پاسدارها چون بيشتر براى خدا كار كرديد، بيشتر فحش شنيديد و می ‏شنويد. چرا بعد از بيت‏ المقدس، در عمليات رمضان موفق نبوديم؟ - بعضى مواقع آدم در عمليات، به جاى احساس جهاد فى سبيل الله دچار «عمل زدگى» می ‏شود. در اين چند روزه به حدى دچار اختلال شديم كه ديگر الان روح بچه ‏ها خسته شده است. طورى كه ديگر قادر نيستيم ميزان توقع و انتظار يك ملت ۳۵ ميليون نفرى حزب‏ اللهى پشت جبهه را درك كنيم. اين ملت الان مدام دارد از خودش می ‏پرسد: چرا اين عمليات اين‏جورى شد؟ چرا اينها عمليات نمی ‏كنند؟ چرا همه‏ اش به سمت دشمن می روند و عقب برمی گردند؟ ما مدام به فكر علت اختلال هستيم و همين ما را خسته كرده. خستگى هم باعث شده تا عمل زده شويم! راه مقابله با اين عمل ‏زدگى چيست؟ - جا دارد كه ما هر از چند باريك نوبت به خودمان نهيب بزنيم تا دفعتا دچار ركود روحى و فكرى نشويم. من الان اينطور استنباط می كنم كه الان بچه ‏هاى ما با يك يا دو بار عمليات، يكباره احساس خستگى می كنند. نگرانى من اين است كه در اين صورت، نيروها برش خودشان را از دست بدهند و ديگر اجرا يا لغو عمليات، برايشان علی ‏السويه بشود و بی تفاوت بشوند... ما حتى اگر يك دقيقه وقت تلف كنيم، اين اتلاف وقت به ضرر ما تمام می ‏شود؛ چون دشمن در همان فاصله، ميادين مين جديد در مقابل خودش احداث می كند و كارمان دشوار می شود. اين مشكلات، امروز هم دست به گريبان ماست. توصيه شما به بسيجيان امروز چيست؟ - [توصيه‏ام اين است كه] يك مقدار صبر داشته باشيد. به خاطر اينكه خدا آدم را در راحتى آزمايش نمی ‏كند. اگر شما يك دوره روى زندگى پيامبران و ائمه(ع) مرورى داشته باشيد، می بينيد سرتاسر زندگى آنها، آميخته با مشقت بوده است... به خدا قسم الان ما داريم ناشكرى می كنيم. ما الان قوی ترين نيروى عملياتى را كه در اوايل جنگ، آرزوى در اختيار داشتن آنها را داشتيم، در اختيار داريم؛ نيروى بسيجی ‏اى كه چهاربار جبهه رفته و جنگيده، داراى ديد و فكر ذهنى خوب، بسيار پرقدرت! يعنى شما به سختی‏ها از دريچه آزمايش الهى نگاه می كنيد؟ - اگر همين سختیها وجود نداشته باشد، ما آزمايش نمی شويم. راحت‏ طلبى با تن دادن به آزمايش در درگاه خدا، جور در نمی ‏آيد. اتفاقا خدا هم در شرايط سختى است كه بنده‏اش را می ‏شناسد كه آيا مؤمن است يا غير مؤمن. آيا اين بنده، مؤمن است، استقامت دارد، صبر و تحمل دارد، شكيبايى، وقار و بردبارى دارد يا نه. اگر مايليد، بحث را عوض كنيم. شما خود فرمانده محبوبى هستيد، جالب است بدانيم فرمانده مورد علاقه خود شما چه كسى است؟ - به خدا قسم، خدا شاهد است حاج احمد را من دوستش دارم. قلبا دوستش دارم. احدى را هم اينقدر دوستش نداشته‏ ام. در اين ساليان برخى جنگ را برادركشى خطاب كردند و عده ‏اى نيز با ترفندهايى می خواهند اين‏طور وانمود كنند كه گويى حادثه جنگ اصلاً در حد يك حماسه نبوده و جنگى معمولى با نتيجه ‏اى مرضی ‏الطرفين بوده است؟ - [اشتباه است] عراق وحشتناك آمده بود. خدا شاهد است خبرنگارى به اين صدام بی ‏وجدان كه در خرمشهر در حين سوار شدن به هلی كوپتر بوده، گفته كه يك سوال ديگر هم دارم و او گفته است: مصاحبه بعدى در اهواز. بعد هم سوار هلی كوپتر شده و رفته. در گيلانغرب راننده تانك عراقى گفت: صدام از خود من پرسيد كه از فلكه تانكى تا تهران چند كيلومتر است؟! در اهواز، پادگان حميد سقوط می ‏كند. بسيارى از قطعات فانتوم‏ها در پادگان حميد بودند اما خيانت‏كاران طورى هماهنگ كرده بودند كه يكى از قطعات فانتوم‏ها را برندارند. دشمن به نورد اهواز می رسد؛ ۱۵ تا ۱۸ كيلومتر تا اهواز فاصله داشته. به راحتى، آبادان را دور می زند و محاصره می ‏كند اما كارش را پايان نمی ‏دهد. عراقی ها تا پل نو می ‏آيند و از آن رد می ‏شوند و به خونين شهر می ‏آيند. عراقی ‏ها ۲۱ ميليارد دلار از راه ارتباط گمرك می ربايند. پس از خرمشهر و در غرب و سوسنگرد، جنايت‏ هايى را كه بيشتر از همه در زمينه فحشا و مسايل ناموسى است، انجام می ‏دهند كه همه شما از آنها آگاه هستيد. راستى، ماجراى انگشت شست شما چيست كه مدتى باندپيچى شده است؟ - يك بار در وسط جمعيت گير كرده بودم و كارى از دستم برنمی ‏آمد. فشار جمعيت آنقدر زياد بود كه نمی ‏توانستم عبور كنم. بالاخره دوستان راه را باز كردند و از ميان رزمندگان عبور كرديم. بعد عباس كريمى ديد كه انگشت شستم را گرفته‏ام و فشار می ‏دهم. پرسيد چى شده؟ گفتم: خوش انصاف‏ها انگشت شستم را شكستند. عباس باور نكرد. بعد كه ديد دستم را گچ گرفتم، باورش شد. و حرف آخر؟ - ما هر چه داريم از شهدا داريم و انقلاب خون بار ما حاصل خون اين عزيزان است. در تمام طول تاريخ بشريت، چه در ليست استكبار و چه در جنگ‏هاى اسلام و صدر اسلام و تمامى غزواتى كه پيامبر(ص) شخصا در آنها حضور داشت، هميشه اين مشخص بود كه جنگ حالت سكه چند رو دارد؛ در هيچ كجاى تاريخ و مقررات جنگ، استراتژى جنگ و تاكتيك جنگ، هيچ كس يا هيچ گروهى نتوانسته بگويد اين عمليات، پيروز است يا پيروز نيست. پيامبر(ص) در جنگ نگفته است پيروز است يا نه! تنها حركت در راه خدا مهم است. خداوند شكست می دهد، پيروزى هم می ‏دهد. همه بايد اتكا به خدا داشته باشيم. اعضاى بدن ما ضعيف است. پيروزى با خداست. عمليات به دست كس ديگرى است. دست ما نيست كه سخت باشد يا آسان. ديدگاه‏ هاى ما مادى است. تا حد توان‏كار، می شود و بقيه ‏اش با خداست. ما زيربناى جنگ‏مان معنويت است. ما اين جنگ را با خون پيش می ‏بريم.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




برچسب ها :