حالا از اون روزي که دختر ميمون به بغل وارد فروشگاهشون شده بود و با کلي پز قيمت ۶ ميليوني ميمونش و خرج ماهانه يک ميليون را به رخ کشيده بود، فهميد که توي اين شهر هيچ چيز سرجاش نيست.... سکانس اول پایگاه خبری انصارحزب الله - خيلي آرام با رفتار نمايشي وارد فروشگاه مي‌شود. يک چيز قهوه‌اي‌رنگ با دم نازک، گردنش را دور زده بود. فکر مي‌کنم شال گردن مدل جديد است که از پوست يک حيوان بخت برگشته درست شده و به دنبال سر و ته آن چيز قهوه‌اي شکل مي‌گردم. يک دفعه زن کنار دستيش با جيغ کوتاهي مي‌گويد: واي، آخي، حيووني چه ناز خوابيده. چند دقيقه طول مي‌کشد تا دو چشم مشکي ريز و خواب‌آلود را بتوانم تشخيص بدهم و باور کنم آن شال گردن قهوه‌اي پرزدار، ميمون تزييني است. دختر که انگار بيشتر براي نمايش خود و ميمونش وارد فروشگاه شده بود با صدايي تصنعي توضيح داد که تازه به اين محل نقل مکان کرده و دنبال يک کلينيک دامپزشکي براي ميمونش مي‌گردد. زن کنار دستش در حالي که هنوز چشم از ميمون برنداشته مي‌پرسد: آخي طفلي مريضه؟ و دختر که ته چهره‌اش در هم مي‌رود مي‌گويد: نه خانم. اين ميمونا بايد هفته‌اي يک آمپول بهشون تزريق بشه که خواب‌آلود باقي بمونن. زن مي‌پرسد: خب چرا؟ براي اينکه اينطوري هم شيطوني نمي‌کنن و آروم مي‌خوابن و هم طول عمرشون بيشتر ميشه. من کلي پول دادم تا اندي رو خريدم. حالا بايد آمپولاشو بهش بزنم که بيشتر زنده بمونه. اگه هر هفته بهش آمپول بزنم تا ۵ سالم زنده مي‌مونه. زن در حالي که با احتياط ميمون را نوازش مي‌کرد گفت: چقدر نازه. چند خريدينش؟ دختر که انگار منتظر شنيدن چنین سوالي بود گفت: اندي توي همه ميمونا تکه. ريزنقش و کوچيک. براي همين کوچيک بودنش کلي پول دادم. ۶ ميليون بابتش پول دادم. زن ناخودآگاه با ته صداي جيغ مانند گفت: ۶ميليون؟!!!!! بعد انگار که خودش هم متوجه تعجبش شده بود، تغيير لحن داد و گفت: خب پس حق دارين هر هفته براش آمپول بزنيد. کلي پولشو داديد. ولي متاسفانه ما تو اين محل کلينيک نداريم. راستي غذاش چيه؟ دختر که ديگه داشت تقريبا از فروشگاه خارج مي‌شد گفت: غذاش مخصوصه. اصولا از جاهاي خاص بايد بخرم. اونم خيلي گرونه ولي به داشتنش مي‌ارزه. زن گفت: خيلي گرون يعني چند؟ کلا ماهي حدود يک تومن ميدم براي هزينه‌هاي نگهداريش و غذا و واکسنش. فعلا. باي. زن که اينبار زبانش از تعجب بند آمده بود سرش را به نشانه خداحافظي تکان داد و وقتي دختر رفت زير لب گفت: اي خدا بعضي‌ها چه جور زندگي مي‌کنن اونوقت ما..... سکانس دوم ماهها بود که درسش را در رشته کامپيوتر تمام کرده بود. سربازيش را هم رفته بود. حالا ديگر وقتش رسيده بود که براي خودش کاري دست و پا کند و بعد هم ازدواج کند. اما انگار تيرش به سنگ خورده بود. در اين چند ماه هر چه به دنبال کار مرتبط با رشته‌اش گشت توفيقي نصيبش نشده بود. کلافگي‌اش از بيکاري يک طرف، تمام شدن پس اندازش از وام دانشجويي هم از طرف ديگر به شدت در منگنه‌اش گذاشته بود. تو اين چند ماه تقريبا تمام پس‌اندازشو براي اجاره خونه گذاشته بود. حالا ديگه حتماً بايد کاري براي خودش دست و پا مي‌کرد. اما کي حاضر مي‌شد به يه بچه شهرستاني، بدون معرف و ضامن کار بده. هيچ کس. کار هر روزش خريد آگهي روزنامه و زنگ زدن شده بود. ديگه حساب سنگفرشهاي خيابون انقلاب رو هم داشت. ولي راه به جايي نبرد. حالا پادوی يک فروشگاه لباس فروشي شده بود. زمين‌ها رو تي مي‌کشيد، ويترين‌ها رو دستمال مي‌کشيد، چاي مي‌آورد و تا اخر شب تو فروشگاه مي‌موند تا همه چيز را تميز بکنه بعد کرکره رو بده پايين و راهي خونش بشه. حقوقش فقط کفاف اجاره خونه و يه بخور و نمير را مي‌داد. احساس مي‌کرد تمام آرزوها و روياهايي که براي بعد از فارغ‌التحصيلي و سربازي کشيده بود، همه بر باد رفته. حتي ديگه به ازدواج هم فکر نمي‌کرد. حالا از اون روزي که دختر ميمون به بغل وارد فروشگاهشون شده بود و با کلي پز قيمت ۶ ميليوني ميمونش و خرج ماهانه يک ميليون را به رخ کشيده بود، فهميد که توي اين شهر هيچ چيز سرجاش نيست. دلش هواي روستاي کوچک خودشان را کرده بود. روستايي که آدمهاش به قدر زحمتشون ارزش دارند و ارزش آدمهاش خيلي بيشتر از حيواناتش است. حالا دلش براي بوسيدن دستهاي پينه بسته پدرش، چادرنماز مادرش، کلبه چوبي کوچکشان، غذاهاي لذيذ مادرش، زمزمه‌هاي زير لب بي‌بي، سادگي روستا و مردمانش خنده‌های کودکانش و.... تنگ شده بود. با صاحب‌خانه تسويه کرد. حقوق چند روز کارش را هم از صاحب فروشگاه گرفت. ساک کوچکش را برداشت و راهي ترمينال شد. حالا که کاري جز پادويي فروشگاه در اين شهر درندشت برايش وجود نداشت بهتر بود که خدمت پدرش را مي‌کرد و سر زمينشان کار مي‌کرد تا پدرش هم بتواند بعد اين همه وقت کمي استراحت کند. از هيچ چيز ناراحت نبود، غير از اينکه ۴سال از بهترين سالهاي عمرش را در دانشگاه تلف کرد براي داشتن کار بهتر و حالا به همان نقطه قبل از قبولي در دانشگاه برگشته بود. نفسي عميق کشيد. پايش را روي اولين پله اتوبوس گذاشت. براي بار آخر به شهر دود و شلوغي نگاهي انداخت و بعد پله‌هاي اتوبوس را بالا رفت تا به روستاي کوچکشان رهسپار شود. بيکاري جوانان تحصيل کرده، معضلي که سال‌هاست به سوهان روح جوانان و خانواده‌هايي که با هزاران اميد و آرزو از همه چيز مي‌زنند تا فرزندشان تحصيل کند و وارد دانشگاه شود، تبديل شده است. جوانان تحصيل کرده از يک سو بايد نگاه‌هاي نگران پدر و مادر و گاهي هم زخم زبان‌هاي اطرافيان را که از «بي‌عرضگي» آنها مي‌گويند تحمل کنند و هم درد بي‌پولي و عدم استقلال را! بحران بيکاري بين قشر تحصيل کرده اما به آنجا رسيده که علي ربيعي وزير کار نيز با اعلام بيکاري حدود ۱ ميليون و ۳۰۰ هزار تحصيلکرده دانشگاهي اعتراف کرده است: کشور با بحران بيکاري فارغ‌التحصيلان مواجه است. به عبارت ساده‌تر در حالي که به نظر مي‌رسد کارجويان تحصيلکرده بايد شرايط مناسب‌تري را براي ورود به بازار کار کشور داشته باشند، اما آمارها مي‌گويند چنين نيست و هجوم دهه‌هاي اخير جوانان به دانشگاه‌ها و دريافت مدارک گوناگون تحصيلي نتوانسته است کمک چنداني به آنها در ورود به عرصه بازار کار کشور داشته باشد که البته اين مسئله مربوط به همه تحصيلکرده‌ها نيست و افراد بسيار زيادي نيز اگر وارد دانشگاه نمي‌شدند، امروز نمي‌توانستند در جايگاه‌هاي مناسب شغلي قرار بگيرند. در دولت‌هاي قبل معمولا ناهماهنگ بودن آموزش‌هاي تئوريک دانشگاهي با نيازهاي بازار کار، بي‌توجهي به رشته‌هاي مورد نياز جامعه، تربيت صرف دانشجو بدون ظرفيت‌سنجي و جزيره‌اي عمل کردن دانشگاه‌ها؛ به عنوان مهمترين دلايل بيکار ماندن هزاران فارغ‌التحصيل دانشگاهي کشور نام برده مي‌شد. ‏ با وجود اينکه آمارها از بحران بيکاري جوانان با تحصيلات بالا خبر مي‌دهند، چندشغله‌ها همچنان در دستگاه‌هاي دولتي مشغول به کارند و رابطه‌ها بر ضابطه و قانون‌هاي استخدامي ارجحيت دارد. اين درحالي است که امروز بسياري از جوانان مي‌توانند بدون کنکور براي مقطع ليسانس وارد دانشگاه شوند و همين امر به تعداد تحصيل کرده‌هاي بيکار مي‌افزايد. تحصيل کرده‌هايي که با توجه به درجه تحصيلشان حاضر نيستند در شغل‌هاي پست‌تر از نظر تحصيلي مشغول به کار شوند و شايد هم بتوان به نوعي به آنها حق داد؛ چرا که چند سال از بهترين سال‌هاي عمرشان را به تحصيل علم اختصاص داده‌اند به اميد زندگي بهتر و جايگاه اجتماعي بالاتر. منبع:هفته نامه یالثارات الحسین(ع)

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




برچسب ها :